English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (1564 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
To do something with ease(easily). U کاری را به آسانی انجام دادن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
like a duck takes the water [Idiom] U کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
scratch one's back <idiom> U کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
consented U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
no sweat <idiom> U بیتعارف ،به آسانی به انجام رساندن
To do something on ones own . U سر خود کاری را انجام دادن
terrorised U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
do something rash <idiom> U بی فکر کاری را انجام دادن
(have the) cheek to do something <idiom> U با گستاخی کاری را انجام دادن
take the plunge <idiom> U بادروغ کاری را انجام دادن
to do a good job U کاری را خوب انجام دادن
plods U بازحمت کاری را انجام دادن
plodding U بازحمت کاری را انجام دادن
slurred U باعجله کاری را انجام دادن
slurring U باعجله کاری را انجام دادن
plodded U بازحمت کاری را انجام دادن
plod U بازحمت کاری را انجام دادن
slurs U باعجله کاری را انجام دادن
the way of doing something U به روشی کاری را انجام دادن
raise Cain <idiom> U کمک ،کاری انجام دادن
slur U باعجله کاری را انجام دادن
terrorizing U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorizes U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorized U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorize U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorising U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
To do something hurriedly . U کاری را با عجاله انجام دادن
terrorises U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
do something to one's hearts's content U کاری را حسابی انجام دادن
To do something on the sly (in secret). U کاری را پنهان انجام دادن
To take ones time over something . to do something with deliberation U کاری را سر صبر انجام دادن
authorize U اجازه دادن برای انجام کاری
to do a thing with f. U کاری رابه اسانی انجام دادن
To meet a deadline . U تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
authorises U اجازه دادن برای انجام کاری
to do a thing ina corner U کاری که درخلوت یادرزیرجلی انجام دادن
set the world on fire <idiom> کاری فوق العاده انجام دادن
give free rein to <idiom> U اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
authorising U اجازه دادن برای انجام کاری
To do something expediently. U از روی سیاست کاری را انجام دادن
To put ones heart and soul into a job . U باتمام وجود کاری را انجام دادن
head start <idiom> U کاری را قبل از بقیه انجام دادن
go (someone) one better <idiom> U کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
authorizing U اجازه دادن برای انجام کاری
at the elventh hour U دقیقه نود کاری انجام دادن
beat someone to the punch (draw) <idiom> U قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
see to (something) <idiom> U شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
authorizes U اجازه دادن برای انجام کاری
swim against the tide/current <idiom> U کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
by the skin of one's teeth <idiom> U بزور [با زحمت] کاری را با موفقیت انجام دادن
authorizing U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to make an effort to do something U تلاش کردن برای انجام دادن کاری
to try hard to do something U تقلا کردن برای انجام دادن کاری
authorizes U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to act in concert <idiom> U با هماهنگی کاری را انجام دادن [اصطلاح روزمره]
authorize U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
To do something(act)from force of habit U کاری راطبق عادت( همیشگه ) انجام دادن
To do something waveringly. U کاری رابا ترس ولرز انجام دادن
to key up any to do s.th. <idiom> O کسی رابه انجام دادن کاری برانگیختن
authorising U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorises U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to prove oneself U نشان دادن [ثابت کردن] توانایی انجام کاری
hand U کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
cross to bear/carry <idiom> U رنج دادن کاری بصورت دائمی انجام میگیرد
handing U کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
rush U برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
rushed U برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
to roll one's eyes <idiom> U نشان دادن بی میلی [بی علاقگی] به انجام کاری [اصطلاح مجازی]
rushing U برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
to ring the changes U کاری راتا انجا که بتوان باشکال گوناگون انجام دادن
quantum meruit U کارفرما کاری را که برای انجام دادن به کارگر می داده و قرار می گذاشته که مزد او را برمبنای قاعده فوق بدهد
fail U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
qui facit per alium facit perse U کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
failure U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failures U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
flow diagram U صفحه پلاستیکی با نشانههای بریده شده موقت برای اجازه دادن به نشانه ها تا به آسانی و به سرعت رسم شوند
flowchart U صفحه پلاستیکی با نشانههای بریده شده موقت برای اجازه دادن به نشانه ها تا به آسانی و به سرعت رسم شوند
upward compatible U اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
continues U ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continue U ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
actions U انجام کاری
action U انجام کاری
sleep U پیش از انجام کاری
mind to do a thing U اماده انجام کاری
to stop [doing something] U ایستادن [از انجام کاری]
mode of execution U روش انجام کاری
capable U توانایی انجام کاری
sleeps U پیش از انجام کاری
achieved U موفقیت در انجام کاری
achieving U موفقیت در انجام کاری
about to do something <idiom> U درحال انجام کاری
achieve U موفقیت در انجام کاری
sleeping U پیش از انجام کاری
authority U توانایی انجام کاری
achieves U موفقیت در انجام کاری
have U باعث انجام کاری شدن
to stop [doing something] U توقف کردن [از انجام کاری]
to mean to do something U منظور انجام کاری را داشتن
having U باعث انجام کاری شدن
cinch U کاری که با سهولت انجام شود
authorisations U اجازه یا توانایی انجام کاری
authorization U اجازه یا توانایی انجام کاری
undertaken U توافق برای انجام کاری
undertake U توافق برای انجام کاری
to aim to do something U قصد انجام کاری را داشتن
undertakes U توافق برای انجام کاری
make one's bed and lie in it <idiom> U مسئول انجام کاری بودن
take turns <idiom> U انجام کاری با همکاری یکدیگر
take one's time <idiom> U انجام کاری بدون عجله
supererogation U انجام کاری بیش از حد وفیفه
backlog U کاری که باید انجام شود
backlogs U کاری که باید انجام شود
chips U قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
chip U قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
sit tight <idiom> U صبور برای انجام کاری
capability U قادر به انجام کاری بودن
load U کاری که باید انجام شود
We don't do half-ass job [American E] [derogatory] U کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things halfway. U کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things by half-measures. U کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things by halves. U کاری را ناقص انجام ندادن
loads U کاری که باید انجام شود
wit's end <idiom> U ندانستن که چه کاری را انجام بدهند
to be about to do something U در صدد انجام کاری بودن
to be about to do something U قصد انجام کاری را داشتن
to be looking to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
to intend to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
potential <adj.> U [توانایی برای انجام کاری]
to propose to do something U قصد انجام کاری را داشتن
chicken out <idiom> U از ترس کاری را انجام ندادن
to be looking to do something U قصد انجام کاری را داشتن
to intend to do something U قصد انجام کاری را داشتن
dead set against something <idiom> U کاملا مصمم در انجام کاری
fall over oneself <idiom> U کاملا مشتاق انجام کاری
to propose to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
to intend to do something U در صدد انجام کاری بودن
planning U سازماندهی نحوه انجام کاری
feel up to (do something) <idiom> U توانایی انجام کاری رانداشتن
to propose to do something U در صدد انجام کاری بودن
to be looking to do something U در صدد انجام کاری بودن
spadework U کاری که با بیل انجام میدهند
technique U روش با مهارت برای انجام کاری
operation U دستور برنامه که کاری انجام نمیدهد
techniques U روش با مهارت برای انجام کاری
decisions U تصمیم گیری برای انجام کاری
get around to <idiom> U بالاخره زمان انجام کاری را یافتن
helped U روش آسانتر برای انجام کاری
to invite somebody to do something U از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
help U روش آسانتر برای انجام کاری
turn out <idiom> U رفتن برای دیدن یا انجام کاری
see to it <idiom> U مسئولیت انجام کاری را برعهده گرفتن
shove down one's throat <idiom> U اجبارکسی به کاری که نمیخواهد انجام دهد
to invite somebody to do something U کسی را برای انجام کاری فراخواندن
decision U تصمیم گیری برای انجام کاری
helps U روش آسانتر برای انجام کاری
facility U قادر به انجام کاری به سادگی بودن
forcing U مجبور کردن کسی به انجام کاری
invoke U تقاضا از کسی برای انجام کاری
invoked U تقاضا از کسی برای انجام کاری
invokes U تقاضا از کسی برای انجام کاری
brushwork U هر کاری که با قلممو یا خاره انجام شود
to be in a position to do something U موقعیتش باشد که کاری را انجام بدهند
to goad somebody doing something U کسی را به انجام کاری تحریک کردن
bars U توقف کسی برای انجام کاری
get away with something <idiom> U کاری که شخص نبایدونتواند انجام دهد
to goad somebody into something U کسی را به انجام کاری تحریک کردن
force U مجبور کردن کسی به انجام کاری
forces U مجبور کردن کسی به انجام کاری
taskwork U کاری که بعنوان وفیفه انجام میشود
to purpose something U هدف چیزی [انجام کاری] را داشتن
invoking U تقاضا از کسی برای انجام کاری
null U دستور برنامه کد کاری انجام نمیدهد
alternative U دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
bar U توقف کسی برای انجام کاری
to undertake to do something U رسما متعهد به انجام کاری شدن
alternatives U دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
covenantor U اجتماع اشخاص هم پیمان برای انجام کاری
slapdash U کاری که سرسری یا از روی بی پروایی انجام دهند
blankest U دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
no operation instruction U دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
to enjoin somebody from doing something [American E] U منع کردن کسی از انجام کاری [حقوق]
overslaugh U بخشودگی از کاری برای انجام کار بزرگتر
keep after <idiom> یادآوری مکرر به کسی برای انجام کاری.
go off half-cocked <idiom> U صحبت یا انجام کاری بون آمارگی قبلی
get one's own way <idiom> U اجبار اشخاص برای انجام هر کاری که تو میخواهی
to set one's mind on anything U ارزوی رسیدن بچیزی یا انجام کاری را داشتن
application U کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
applications U کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
no op U دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
to be on the verge [brink] of doing something <idiom> U نزدیک به انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
to have to bite the bullet <idiom> U باید انجام کاری سخت یا ناخوشایند را پذیرفت
to be on the verge [brink] of doing something <idiom> U آماده انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
There is no reason to do something U دلیلی وجود ندارد که کاری انجام شود.
blank U دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
perfunctoriness U چگونگی کاری که سرسری انجام داده باشند
to bite the bullet <idiom> U پذیرفتن انجام کاری و یا چیزی سخت یا ناخوشایند
Recent search history Forum search
1incentive
1To be capable of quoting
119 hrs · Sometimes the good you try to do to help others, ends up being thrown back at your face. Do things for Allah's sake, not to please people.
1چیزی که عوض داره گله نداره
2دلیل قرار دادن no1 بجای number 1
2دلیل قرار دادن no1 بجای number 1
1A successful man is one who can lay a firm foundation with the bricks that other throw at him
2من نمیتونم از دیکشنری فارسی به انگلیسی استفاده کنم چرا
1Profiles are unique pages where one can ‘‘type oneself into being’’
1confinement factor
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com